پارت۱۴[عشق یهویی]
درو که باز کردم به دنبال صدا رفتم صدا ازت اتاق ا/ت میومد بدون در زدن در اتاق رو باز کردم یونگی هم اونجا بود کنار
ا/ت نشسته بود
تهیونگ: این چش شده
ا/ت:بلند شدم و با دستام یقه شو گرفتم ازم میپرسی چم شده هااااااا ( داد)
تهیونگ: هووووووی سر من داد نزن بد میبینی ااااا
یونگی: تهیونگ بنظرم ساکت شو
تهیونگ: چرا اینجوری میکنید خب بگو ببینم
یونگی: بیا بیرون
تهیونگ: اومدم خب بگو چش شده
یونگی: بهش گفتم که قرار نیس بچه دار بشه
تهیونگ:یعنی اینقدر ناراحت شده؟
یونگی: منم تعجب کردم حتما خیلی دوست داشته مادر بشه
ا/ت:بلند شدم داشت از زانو هام خون میومد برام مهم نبود و رفتم لباس های خودمو پوشیدم و اومد بیرون اینقدر عصبی و ناراحت بود که کم مونده بود از مغزم دود بیاد بیرون
رفتم سمت در اتاق و بازش کردم وا خواستم به سمت در خروجی برم
تهیونگ: کجا
ا/ت: به تو چه؟
تهیونگ:سریع برگرد وگرنه بد میبینی
ا/ت: تو زندگی مو ازم گرفتی فکر کردی برام مهمه این تهدید هات؟
تهیونگ: عه که اینطور
یونگی: میخوای چیکار کنی
تهیونگ: سریع همه از خونه برن بیرون تو و جونکوک هم همینطور
ا/ت: م.میخوای چیکار کنی مثلا هه ( یه پوزخند عصبی)
تهیونگ: حالا میبینیم
یونگی:ت.ت.تهیوگ
تهیونگ:هوم
یونگی: اون کارو نکن به اندازه کافی به اندازه کافی الکلی الکی شکنجش دادیم و حس مادر شدن رو هم از گرفتیم
تهیونگ:ناسلامتی ریس بزرگ ترین باند مافیام این علف بچه برا من زبون درازی کنه
جوووونکووک
جونکوک: باز ازم چی میخوای لینا یکم وایسا الان بر میگردم
هوووی چته
تهیونک:لباس تو مرتب کن
جونکوک: هووف به من گیر نده بگو چی میخوای
تهیونگ: همین الان همه تون از خونه برید بیرون بدون سوال حوصله توضیح ندارم
جونکوک: روبه یونگی این چی میگه
یونگی: باید بریم بعدا بهت میگم
جونکوک: اوکی
ا/ت: اغای مثلا جناب تهیونگ منو ول کن( داد)
تهیونگ: دیگه داری خستم میکنی بهش یه سیلی محکم زدم
ا/ت:ولم هق نمیکنی هق( بغض)
تهیونگ: نه
ا/ت: هق تروخدا هق ولم هق کن
تهیونگ: روبه جونکوک و یونگی رفتییییییید؟
جونکوک: الان میریم در عرض ۵ دقیقه همهیچ ی خدمتکار ها و خدمون رو سریع بردم بیرون و بهشون گفتم امشب مرخصی دارید و منو یونگی هم رفتیم ویلا خودمون
تهیونگ: خب خب خانوم ا/ت
ا/ت: ب.بله هق
تهیونگ: براید بغلش کردم مو از پله ها رفتم بالا
ا/ت: هرچی با مشت میزدم روی سینش مو بذاره زمین نذاشت فقط گریه میکردم داشتم از ترس سکته میکردم
تهیونگ: نترس کاریت ندارم فعلا
ا/ت: یعنی چی هق فعلا هق کاریم هق نداری هق مگه قراره داشته باشی هق
تهیونگ:.................
۲۰تا لایک
۵تاکامنت
بخدا این بار تا شرت ها رو کامل نکنید نمیزارم😐😑
عاشقتونم 🌼🖤
ا/ت نشسته بود
تهیونگ: این چش شده
ا/ت:بلند شدم و با دستام یقه شو گرفتم ازم میپرسی چم شده هااااااا ( داد)
تهیونگ: هووووووی سر من داد نزن بد میبینی ااااا
یونگی: تهیونگ بنظرم ساکت شو
تهیونگ: چرا اینجوری میکنید خب بگو ببینم
یونگی: بیا بیرون
تهیونگ: اومدم خب بگو چش شده
یونگی: بهش گفتم که قرار نیس بچه دار بشه
تهیونگ:یعنی اینقدر ناراحت شده؟
یونگی: منم تعجب کردم حتما خیلی دوست داشته مادر بشه
ا/ت:بلند شدم داشت از زانو هام خون میومد برام مهم نبود و رفتم لباس های خودمو پوشیدم و اومد بیرون اینقدر عصبی و ناراحت بود که کم مونده بود از مغزم دود بیاد بیرون
رفتم سمت در اتاق و بازش کردم وا خواستم به سمت در خروجی برم
تهیونگ: کجا
ا/ت: به تو چه؟
تهیونگ:سریع برگرد وگرنه بد میبینی
ا/ت: تو زندگی مو ازم گرفتی فکر کردی برام مهمه این تهدید هات؟
تهیونگ: عه که اینطور
یونگی: میخوای چیکار کنی
تهیونگ: سریع همه از خونه برن بیرون تو و جونکوک هم همینطور
ا/ت: م.میخوای چیکار کنی مثلا هه ( یه پوزخند عصبی)
تهیونگ: حالا میبینیم
یونگی:ت.ت.تهیوگ
تهیونگ:هوم
یونگی: اون کارو نکن به اندازه کافی به اندازه کافی الکلی الکی شکنجش دادیم و حس مادر شدن رو هم از گرفتیم
تهیونگ:ناسلامتی ریس بزرگ ترین باند مافیام این علف بچه برا من زبون درازی کنه
جوووونکووک
جونکوک: باز ازم چی میخوای لینا یکم وایسا الان بر میگردم
هوووی چته
تهیونک:لباس تو مرتب کن
جونکوک: هووف به من گیر نده بگو چی میخوای
تهیونگ: همین الان همه تون از خونه برید بیرون بدون سوال حوصله توضیح ندارم
جونکوک: روبه یونگی این چی میگه
یونگی: باید بریم بعدا بهت میگم
جونکوک: اوکی
ا/ت: اغای مثلا جناب تهیونگ منو ول کن( داد)
تهیونگ: دیگه داری خستم میکنی بهش یه سیلی محکم زدم
ا/ت:ولم هق نمیکنی هق( بغض)
تهیونگ: نه
ا/ت: هق تروخدا هق ولم هق کن
تهیونگ: روبه جونکوک و یونگی رفتییییییید؟
جونکوک: الان میریم در عرض ۵ دقیقه همهیچ ی خدمتکار ها و خدمون رو سریع بردم بیرون و بهشون گفتم امشب مرخصی دارید و منو یونگی هم رفتیم ویلا خودمون
تهیونگ: خب خب خانوم ا/ت
ا/ت: ب.بله هق
تهیونگ: براید بغلش کردم مو از پله ها رفتم بالا
ا/ت: هرچی با مشت میزدم روی سینش مو بذاره زمین نذاشت فقط گریه میکردم داشتم از ترس سکته میکردم
تهیونگ: نترس کاریت ندارم فعلا
ا/ت: یعنی چی هق فعلا هق کاریم هق نداری هق مگه قراره داشته باشی هق
تهیونگ:.................
۲۰تا لایک
۵تاکامنت
بخدا این بار تا شرت ها رو کامل نکنید نمیزارم😐😑
عاشقتونم 🌼🖤
۴۷.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.